2777
2789

جان

شما مجردید؟

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

وسط دهه شصتی ام شیراز

هرجای زندگیتون خدا رو کنار زدین ،شیطان جاشو پر میکنه  ،وقتی با کسی بحثت شد فک کن ببین کجای کار مقصر بودی ،شاید ی جایی ی حرفهایی زدی که نباید میزدی،شایدم رفتاری کردی که نباید میکردی ،شاید ی جایی کم گذاشتی ،شایدم ی جایی زیادروی کردی ،شایدم ی جایی نباید حریمو میشکوندی حریمو شکوندی،من معتقدم از ماست که بر ماست .سعی کنید تا اونجایی که میتونید در مورد مسایل خصوصی زندگی دیگران از کسی سوال نپرسید ،و هرچه درمورد دیگران کمتر بدانید بیشتر حریم را رعایت کردین در نتیجه آرامش بیشتری خواهید داشت. این رفتار شماست که تعیین میکنه دیگران چگونه با شما برخورد کننداگه بخوای از رفتار و گفتار اطرافیانت ایراد بگیری ی موقع میبینی هیشکی دُورُ وَرِت نیست و تو تنهای تنهایی اون موقع متوجه میشی برای داشتن زندگی شاد باید گاهی اوقات خودتو به خریّت بزنی. درسته زندگی همش شیرین نیست ،ولی همش هم تلخ نیست . وقتی میخوای با یکی صحبت کنی ببین از چی و یا کی بدش میاد ،اصلا راجع به اونها صحبت نکن ،و یا در مورد مشکلات زندگیشون و یا وقایع تلخی که ازشون شنیدی نپرس مثل طلاق، اختلاف خانوادگی ،مشکلات شغلی و... ،اگه دوس داشته باشن بدونی خودشون برات توضیح میدن اما اگه دوس نداشته باشن سوال هم بپرسی طفره میرن یا اگه هم بگن بعدش ازت متنفر میشن ،پس بهتره اصلا نپرسی😉
بله ولی انقدر خستم نه قصد ازدواج دارم نه خواستگار راه میدم

چرا ؟

شاغلید؟

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792