دو ساعت پیش اونحا بودیم دیر ب دیرم میرم ...زیر کرسی نشسته بودیم با برادر شوهرامو خواهر شوهرمو شوهرش حرف ب حرف بدبخت بیچاره ها شد بعد یکماه پیش زندایی شوهرم بهم گفته بود اگ لباسی ک استفاده کردی و دیگ نمیخای بده من تا بدم ب چند نفر ک یکم شرایطشون خوب نیس منم دلم سوخت یکم مانتو خوب و نو داشتم دادم زندایی شوهرم امروز زنگ زده بود ب مادر شوهرم انگار گفته بود من شماره عروستو ندارم قراره بوده بازم لباس جور کنه بیاره .... مادر شوهرم گفت مگ قبلا لباس دادی منم جریان یکماه پیشو گفتم یدفعه پدر شوهرم بلند شد داد زدو گفت خدا ادمو خر کنه دچار نفهم نکنه ادم از خودش بزنه بره بده ب یکی دیگه ووو اگ میخای کمک کنی خودت ببر بده و شوهرت بره کار کنه تو بری ب باد بدیو این ک نمیره بده ب بدبختا و میره میفروشه و تو نفهمی و فلانی منم هیچی جواب ندادم فقط گریه ام گرفت شوهرمم هیچی نگفت بعد من کفتم بلند شو بریم تازه برادر شوهرم برگشت بلند گفت حرف کلفت نشنیدیو مگ چی گفته در صورتیکه من همیشه احترام میذارم و حرف کلفتم زیاد شنیدم حتی جاریم ک داره طلاق میگیره رو همه جا رفته بود گفته بود من زندگیشو بهم ریختم چون من با جاریم زیاد صمیمی بودم ولی من جواب ندادم اصلا ... شوهرم حتی اگ بدترین رفتار هم باهام داشته باشن هیچی نمیگع 😭
قط رابطه کن
مشکل اینه که هیچی نمیگی
چ بیشعورایین
وااایییی چه خانواده بیشعورین
وای چه بد
به اونها ربطی نداره
زنگ بزن به پدرشوهرت بگو دلیلی نمیبینم برابخشیدن لباسام
از شما اجازه بگیرم خودم صلاح دیدم ببخشم
شوهرت هیچی نمیگه خودت چرا سکوت میکنی؟منتظری کی ازت دفاع کنه؟
عزیزم صبرت قابل ستایشه پس اینم بدون چوب خدا صدا نداره پس صبر کن تا خودش جواب کاراشونوبده
خیلی بی شخصیتی کرده اینو گفته جواب برادر شوهرتو میگفتی نفهم خودشو بچه هاشن اگه ناراحت شد میگفتی تو هم کلفت نشنیدی من که چیزی نگفتم
من همیشه به هرکی میخواستم میبخشیدم
یه سری لوازم سیسمونی بچه ام که شامل تشک ولحاف و. بود گذاشتم پشت در
به همسرم گفتم ببر بده هرجا میشناسی
ازقضا طبق معمول مادرشوهرم سرزده اومد کیسه روبرد منم گفتم بیخیال لابد کسی میشناسه
الان بعد یکسال رفتم خونشون دیدم تشک نو و پتو شده جای خواب سگ خواهرشوهرم
خیلی ناراحت شدم
میخواستم بدم نوزاد
هیچی نگفتم
