آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت ایا میدانی که در هجوم دردها و غمهایت و در گیر و دار ملالاور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای پنهان بود آنه اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری و در ابی بیکران مهربانی ها به پرواز درایی و اینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار تو