سه تان
یکی اینکه یکی از اشناهامون پیام داد گفت پدرم مرده تو حق نداری بری و اماده شو دارم میام دنبالت بریم شمال و مادرشم بود همش منو از بالا تا پایین نگاه میکرد
یکیم باز همین اشنامون بود که تو خونمون بود لباس سیاه پوشیده بود و باهام اصلا حرف نمیزد
یکیم اینکه خواب دیدم خود این اشنامون مرده
و در واقعیت فقط باباش فوت شده
همشونم پشت هم دیدم هر روز ساعت ۶ و ۷ که ساهتم زنگ میخورد