2777
2789
عنوان

دارم میمیرم ازغصه

101 بازدید | 9 پست

من بچه ی اخر خانواده هستم یک خواهر و ۳برادردارم مادرم خیلی بهم وابسته بیشتراز بقیه ی بچهاش منم خیلی بهش وابسته م میخام برای کنکور بخونم و برم ی دانشگاه تو شهری ک ۴ساعت باشهری ک مامانم توشه فاصله داره اخه این شهر دانشگاه نداره مامانم خیلللی اعتماد ب نفسش پایینه و خیییلیم ب دیگران محبت میکنه اما ازدیگران محبت دریافت نمیکنه حتی از داداشام چون اونا بیشتر طرف زن هاشون کشیده شدن باوجود اینکه مادرم اصلا توی زندگی هیچکدومشون دخالت نمیکنه اما چون ب خودش اهمیت نمیده و بیشتر ب دیگران اخترام میذاره اینجوریع چیکارکنم دلم واقعا براش میسوزه

بهش بگو مهربونی نکنه

من معصومه ذی نیستم (کاربری ترکیده دخترک_خسته) من (دخترک_خسته_)هسدم   یه آسمان آرزو با دو بال بسته🚶‍♀️💔  من زبونم رو میتونم کنترل کنم اما مشکل طرز نگاه‌کردنم از صدتا فحش بدتره متاسفانه .

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اخه مامانم خییییلی بهم محبت کرده

میدونم عزیز دلم منم مقابل خانوادم همین بودم و هستم.از خوبی کردنای زیادشون حتی به خودم جیگرم کباب میشه.ولی همش به خودم تلقین میکنم که من مسیول زندگی همه نیستم.شما الان خودت داری نقش مادرتو بازی میکنی اگر دقت کنی.پس چطور انتظار داری ایشون اینطوری نباشن.

من خودم انقد داغونم که همش فکر خواهر و برادر کوچیکمم یه جوری که انگار من مسول خوشبخت کردن اونام.الان دیگه کوچیکم نیستنا.دانشگاهی ان ولی هنوز همونم.همش فکر مامان بابامم همش خودمو مقصر میدونم اگر ناراحت باشن یه چیزایی که اگه بت بگم خندت میگیره.ولی همه ی اینا تفکرات ناسالمه و دارم روشون کار میکنم.

میدونم عزیز دلم منم مقابل خانوادم همین بودم و هستم.از خوبی کردنای زیادشون حتی به خودم جیگرم کباب میش ...

ولی مادرم خودشو فدای من میکنه خییییلی اذیت ش کردم ولی ب جز محبت فراوان ندیدم چیزی ازش

مثلا ب چی فکرمیکنی

مثلا من میدونم مامانم وقتی دانشگاه میرفته منو ناخواسته باردار شده و بعدش سالها از تحصیلش عقب افتاده یا حتی بخاطر من نتونسته جدا بشه یه زمانی همش میگفتم کاش اصن به دنیا نیمده بودم.بعدش سر بکش بکشای زندگی خودم خیلی حرص دادم مامان بابامو اصن متنفر شدم از خودم.ولی خب الان سعی میکنم خیلی بهشون برسم.یا حتی فک میکنم خواهر برادرم از وقتی من ازدواج کردم تفریحی ندارن چون من بودم هر هفته میبردمشون بیرون گردش سینما.گاهی یادم میره دیگه بچه نیستن خودشون باید فکر خودشون باشن 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792