زنداداشم حدود ۱۲ سالش بوده و تک فرزنده تو یه خونه قدیمی زندگی میکردن میگه همیشه تو خونمون صداهای عجیب و غریب میومد ، میگفت تو خونه نشسته بودیم با مامانم ، بابام نبود سر کار بود یهو لامپ حمام روشن میشد و صدای باز شدن آب میومد
یا میگفت نصف شب صدا ظرف و ظروف از آشپزخونه میومد
میگفت یه شب با مامانم تنها بودم ، بابام خونه نبود چراغا خاموش بود یهو دیدیم صدا کاسه و بشقاب میاد که انگار یکی بهم میزنه ، چراغ رو روشن کردیم دیدیم کاسه و بشقاب معلق در هوا افتاد زمین