خب
گفتم بیام اینجا یکم درد ودل کنم تا یکم خالی شم لطفا صبر کنید میزارم کمکم 🙂 اگ تو یه پست شد ک مینویسم میزارم داستانی ک طی یه هفته شد🙂💔
من با یه پسر اشنا شدم پسر خوبی بود تا یه مدت همینجور دوست موندیم یکی یا دوماه من عاشقش نشده بودم خب !🙂
اون طی اون یکی دوماه عاشق و دل باخته من شد تاااا......
اینک طول کشید منم عاشقش شدم اون ب زبان نیاورد ولی من ب محض اینک مطمعن شدم احساسم بهش قوی هس و هیچوقت ازبین نمیره ابراز احساسات کردم و اونم گفت منم دوست دارم و گفت و دیگ گفت ک من میترسیدم بعت بگم شاید قهر کنی باهام و بری و از دستت بدم
نمیدونم چرا اینجوری فکر میکرد من لثلا ادمی اینطوری نیصم
شبا تا ساعت ۱ و ۲ باهام چت میکردیم و.....
حرف میزدیم و خیلی هم خجالتی بود فقط یبار ب انگلیسی نوشت عشقم😅💔
و تا گذشت و گذشت رابطمون خیلی خوب بود حتی قصدمون ازدواج بود و ......
و شش ماه از دوستی مون گذشته بود ک دیگ سرد شد و دیر ب دیر خبرم میگرفت د تا پیام نمیدادم پیام نمیداد
اگ پیامم میدادم یه ساعت بعد دوساعت بعد جوابمو میداد 🙂💔
تا بلاخره خسته شدم از دستش
وایسین بقشم میزارم