خاطره هایی که به جن یا ... اعتقاد پیدا کردید و خیلی ترسیدید
😈😈چطوری
امروز صبح رفتم دسشویی گلاب به روی همگی
در یهویی باز شد😐😓
همه هم خواب بود اون موقع😶
بگین تا بشنویم
سایت باردارهاست وگرنه میگفتم . میترسن مدیون میشم
چرا الان تاپیک زدی شب 12 به بعد میزدی دیگه
اینکه میگن آل میاد پیش زائوی زیر ۴۰ روز
باور نداشتم میگفتم برای قدیماست
۲۵ روز اینا بود از زایمانم میگذشت
حالت خواب و بیداری بودم یه آقا که بارونی مشکی بلند پوشیده بود و خودشم ۲ متر اینا قد داشت نزدیک شد دست بذاره روی بچه که من چندبار گفتم بسم الله بسم الله
بیدار شدم
سلام من ۱۷سالمه و دیدم
مامانم خیلی منو زد تا شب تنها خوبیدم چون کسی خونه نبود مامانم رفت خونه خالم و من ۱۳سالم بود
اون شب ساعت ۱شب همه بشقاب ها شکستن و من از ترس داستم میمردم رفتم زیر پتو و ساعت ۲و نیم رفتم دستشویی و دیدم یه چاقو تو کشو لباسام هستش تمام برق هارو روشن کردم و زنگ زدم به مامانم اون گفت ترافیکه و شب خونه نمیاد من دیگه تا نزدیک های سکته رفتم رفتم از همسایمون کمک گرفتم اون هم بهم تجاوز کرد و کلا بد بخت شدم
دلم نمیخواد اون روز یادم بیفته
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
