ببینید من در سهساله با همکلاسی دانشگاهم رابطه دارم یعنی قصد ازدواج داریم خانواده هام میدونن
ولی با مادرش کلا دوبار حرف زدم
اولین بار گه بهم زنگ زد خیلی حس کردم ادم ساده ایه چون بهم گفت علیرضا اجازه نمیداد من بهت زنگ بزنم میترسید من چیری بگم ناراحت شی گفت مامان اگه چیزی بگی من دیگه باهات قهرم
حس کردم هیچکس نمیاد همچین حرفی به دختری که حالا اصن معلوم نیس عروسش بشه یا نه بزنه
یا یه جا تو حرفاش گفت بابای علیرضا یکم حساس و عصبیه و اینا حالت درد و دل گفت
یا یه جا گفت علیرضا تورو خیای دوس داره حرفتو گوش میکنه تو حواست بهش باشه نصیحتش کن به فکر درسشم مثل کارش باشه برای آینده خودتون خوبه و این حرفا
من مثلا خیای خوشم نمیادگیر میده به درس پسرش چون علیرضا احه درسش خوبه ولی چون همش سر کاره نمیرسه خیلی پیگیری کنه زمان کم داره کلا خانوادش همیشه میگن درستو بخون و اینا انگار بچس منم خوشم نمیاد
ولی خب حالا کاری به این ندارم در کل حس میکنید گسی که اینجوری میگه چجور آدمیه من خودم حس میکنم ساده س