سلام دوستان .
من با یکی از همکارهام سه سال هست آشنا شدم، اما متاسفانه بعد از شش ماه متوجه شدم ایشون اعتیاد به شیره دارن؛ اما چون دوستش داشتم و میخاستم رابطه مونو حفظ کنم تصمیم گرفتم ترکش بدم. به انواع روشها متوسل شدم ، از روانپزشک گرفته تا روانشناس و ....؛ اما متاسفانه طرف اینقدری مواد براش مهم بود و خودش از ته دل راصی به اینکار نبود من در برابر غول اعتیاد ناکام موندم. تقریبا دو ماه پیش بود که تازه بهم گفت ۲۰ ساله درگیره !!!!.
واقعا عاشقانه و خالصانه میخاستمش و دوست داشتم باهاش زندگی خوبی رو شروع کنم اما متاسفانه متوجه شدم اصلا قصد تغییر نداره حتی سعی داره منو از مادرم و .... جدا کنه . دنبال نقطه ضعف ابکی میگشت این اواخر ...
بخدا توی این سه سال چقدر توهین ، تحقیر شنیدم که گوشیمو قطع میکرد جواب نمیداد. همه افراد خانواده بهم میگفتن این آدم رو ولش کن به دردت نمیخوره ....
اما من میگفتم والدینش آدهمهای خوبین امکان نداره این اینقدر بد طینت باشه...
ما هر دو تحصبلات عالیه داریم و از لحاظ فرهنگی توی یه سطحیم. دو تا روانشناس رفتم گفتن این اقا خودش نمیخاد بیماریش مزمنه تو باید تصمیم بگیری.
همین دیشب بهش گفتم من قابل تغییر نیستم تو باید تغییر کنی و دنبال بهبودیت بری . از دیشب تا الان حال چندان مساعدی ندارم ؛ نمیدونم با اون وجود که این همه به خاطر استفاده از موادش خواست دنبال نقطه ضعفهای آبکی بگرده منو تحقیر کرد اما باز هم دلم براش مبسوزه؟ میگه بیا ازدواج کنیم میگم من شرط ازدواج رو ترک دونستم، شاید هم فکر میکرد من دختر دل نازک و حساسیم میخاد با این کارها منو مجبور به این کار بکنه. اگر کسی تجربه ای توی این زمینه داره میتونه عنوان کنه یا راهنماییم کنید ازتون ممنون میشم.