بخدا جای زخماش رو قلبمه
عالی
ببین عزیزم من بابام اصلا خوب نبود و حالا نمیگم مامانم خوب بوده ولی خب بابام افتضاح بود البته الان خیلی عالی شده مامانمم خودش تو زندگی قبل ازدواجش خیلی سختی کشیده بود ینی اصلا مشکلات ما یدونه بزرگ نبود خیییییلی بود و من اصلا وقتی حتی یک ثانیه یادم میاد اشکام سرازیر میشه میگم با وجود اینهمه مشکل باید طلاق میگرفتن یا حداقل من که بچه دوم بودمو و اخر و از مشکلاتشون تا حدودی خبر داشتن چرا منو به دنیا اوردن من الان خودم اصلا دوس ندارم بچه بیارم احساس میکنم روحیشو ندارم هم اینکه احساس خستگی خیلی زیادی میکنم اگه فک میکنی بچت خوشبخت میشه به دنیا بیارش ولی حتی اگه یک درصد فک میکنی که با مشکلاتی مثل من ممکنه مواجه بش اوردنش به این دنیا کار درستی نیس گناه داره ببین میتونی براش پدرو مادر خوبی باشی حالا نمیگم همه جی براش کامل مهیا باش بالاخره مشکلات همیشه هست این که چه مشکلی باش و تا چه اندازه باش مهمه
من هیچ وقت از مشکلاتم با اینکه خیلی تنها بودم به شوهرم نگفتم بعضی وقتا واقعا دوس داشتم باهاش درد و دل کنم باز گفتم ولش کن بعد نزنه تو سرم هیچی هیچی نگفتم اون الان فک میکنه من چقد خوشبخت بودم در این حد بهش نگفتم که مامانم گفت بعد عروسی بیاین خونه ما طبقه پایین زندگی کنین من با همه تنفری که از اون خونه داشتم به خاطر اینکه شوهرم و خانوادش نفهمن من چه مشکلاتی داشتم قبول کردم که با این کارم فقط خودمو افسره تر کردم
