از دست شوهرم خونه مامانم بودیم گفتم بیایم جرات حقیقت بازی کنیم شوهرم پرسید چند بار تو هفته آشپزی میکنی منم خیلی هول شدم و گفتم ۴ بار...پدرم خیلی ازم دلخور شد و گفت چقدر کم
من یکی از جاریام نامزد بود خیلی دوسش داشتم از همه چیش اخلاقش رفتارش خوشم میومد بعد یه روز دور هم گفتن جرعت حقیقت بازی کنیم انگار من باید از جاریم میپرسیدم هیچی به ذهنم نرسید یهو همینجوری گفتم تو تا حالا غیبت منو پیش علی (شوهرش) کردی اونم برگشت گفت آره چندباری غیبتتو کردم انقققققدر ناراحت شدم که نگو. با خودم گفتم آخه چرااا من که اینهمه تورو دوست داشتم آخه چه بدی بهت کردم
میفهمم کاملا شاید از دید دیگران مسخره باشه اما حس بدی داره
آره منم الان درکت میکنم پدر مادر منم اونجورین البته همیشه نه هاا ولی خب میدونم اگه شوهرم یه موقع پیششون بگه که من کم اشپزی میکنم ممکنه از دستم ناراحت بشن