همیشه تنها بودیم یلداها و شبای دیگه. کلا اهل رفت و امد و مهمونی نیستیم. کسی هم نمیومد خونمون. چون ما نمیرفتیم.
فقط یه برادر کوچیک دارم. خواهر ندارم. منم مجردم. عروس و دامادم نداریم.
سال پیش خوابگاه بودم بابام زنگ زد گفتم کیه خونه گفت هیشکی مثل همیشه😢
الهی بمیرم براش. همش یادم میفته جیگرم آتیش میگیره. الانم تنها چند ماهه زیر خاکه😔😔
هی به این فکر میکنم بابای دوست داشتنیم نابود شده و زیر خاک چه بلایی سر بدنش اومده دیوونه میشم.
۵۵ سالش بود بابام. فروردین فوت شد.
خیلی زود بود بخواد بره😔