اوایل دوسش نداشتم.اما الان خیلی وابستش شدم.چن روز پیش سر مادرش حرفایی بهم زد که خیلی شکستم.اما اخرش رفتم بغلش گفتم ارومم کن.از فرداش تصمیم گرفتم سر سنگین بشم. بهش گفتم که اگر نیازی داشتی بیا کارت رو بکن و برو نمیخاد چیزی بگی.اونم گفت از این ب بعد مثل خاهر و برادریم.
بعد نیومد سرجاش بخابه.چنبار گفتم بیا بخاب سرجات من خابم نمیبره اینطور.گفت باید عادت کنی.باز چنبار دیگم ازش خاستم فقط بیاد کنارم بخابه.تا اومد خابید.بازوشو کشیدم گفتم میخام بیام بغلت.با لحنی بدی گفت میخام بخابم
خابم نمیبره بااینکه خیلیییی خستم.
خیلی بهم توهین کرد اونشب.حتی محکم زد تو سرم.من هیچی نگفتم.فقط برا اینکه به مادرش تعارف نکردم بیاد خونمون.
دلم خیلی شکسته....نمیدونم چیکار کنم...