درست حدس زدم ديگه
ببين جدا از اينكه حس ششم قويه خيلي چيزا تو زندگيم ديدم ٢٢ سالمه ولي از مامان بزرگ بابابزرگامم تجربم بيشتره
اين اهدافي كه گفتي و من دقيقا تو بازه ي ١٦ تا ١٨ داشتم مصمم تر از خيليا ولي كم كم ديدم اع چرا هر تلاشي ميكنم نميشه! واسه رفتن از ايران كل نمرات دو سال اخر دبيرستانم ٢٠ بود (بيدار خوابيا كشيدما) تو سن ١٨ سالگي ايلتس ٧ گرفتم كه استادام تعجب كردن تو سن ١٩ رفتم بوداپست كالج مك دنيل دوره ي پيش پزشكي يا premedical امتحان ورودي اونجا A+ شدم دوماه اونجا درس خوندم پروفسورهاي اونجا ميگفتن بهنوش تو از ما بيشتر ميدوني! بعضي وقتا بيا discussion كنيم
ولي يهو ورق برگشت مامانم كه ايران بود پاشو كرد تو يه كفش كه بايد برگردي ايران منم بعد يك ماه خون گريه كردن و اصرار براي انصراف از كالج برگشتم ايران
آذر ٩٧ بود انقد افسرده بودم كه دو هفته خوابيدم واقعا دو هفته بيدار نشدم روزي نيم ساعت بيدار بودم كه يه چيزي ميخوردم
همون آذر٩٧ بود كه مامان بابام سخت گيري هاشونو چندبرابر كردن بهم گفتن بايد كنكور بدي مخالفت ميكردم باهام قهر ميكردن شكنجه روانيم ميدادن
منم گفتم كه درس خون و بيشتر باهوش بودم و هدفم هم دندون بود شروع كردم كنكور خوندن ولي خيلي شل و بيشتر نمايشي كه مامان بابام اذيتلشونو تموم كنن خدايي هم تايمي كه واسه كنكور ميخوندم مهربون بودن باهام
روز كنكور ٩٨ رسيد تو ساختمون علوم پايه دانشگاه فردوسي صندليم بود دقيقا كنار ويترين تاكسي درمي ها رو به روي پنجره اي كه چرخ و فلك پارك ملت ديده ميشد
اون روز خيلي شاد بودم و تا تونستم فقط هرچي بلد بودم جواب دادم و اميد داشتم هيچي قبول نشم (رشته هاي تاپ ) كه برگردم اروپا ( چون قرار بود اگه رشته خوبي قبول نشدم برم ايتاليا دندون بخونم) يادمه روزكنكور بابام پرسيد به نظرت چند ميشه رتبت گفتم ٢٠ هزار
رتبه ام اومد شده بودم ٥٣٠٠
خيلي ناراحت بودم ترسيدم رشته خوبي قبول بشم
زد و پرستاري قبول شدم رشته اي كه ازش متنفر بودم
مامان بابامم پاتويه كفش كردن كه بايد بري بخوني
الان آذر ١٤٠٠ و من ترم ٥ پرستاري ام رشته اي كه ازش متنفرم
زندگي بهم فهموند مهم نيست اهدافم چيه مهم نيست در چه جهتي تلاش ميكنم خودش از قبل تصميم گرفته باهامون چيكار كنه شايدم كمين كرده ببينه از چي بدمون مياد همونو مياره واسمون!