سلام خانما من در مورد موضوعی شاید پیش پا افتاده ازتون نظر خواهی میخوام
دوساله ازدواج کردم ازدواجمون از روی دوسداشتن بود بعد از یکسال حامله شدم من حاملگی خیلی سختی داشتم یعنی از سرکلاژ تا پساری گذاشتن خیلی عذاب کشیدم و از سه ماهگی رفتم خونه پدرم که اونجا بهم رسیدگی کنن چون نمیتونستم زیاد تحرک داشته باشم و هم نمیخواستم خانواده شوهرم بفهمن بهم انگ مشکل داری بچسبونن
این نه ماه خواهر شوهرام فقط یک بار اومدن که ببینن واقعا برای رسیدگی و راحتی اومدم خونه بابام یا مشکل دار شدم که حرف درست کنن
جاریامم که اصلا نیومدن و نه زنگ زدن
یه جاریم 7 ساله ازدواج کرده بچه دار نمیشد تا امسال که بچه من یه سالشه نه بهم تبریک گفت نه زنگ نه پیام ما هم خوب بودیم مشکلی نداشتیم نه از طرف من چون هم بزرگتر از منه احترامشو داشتم هم دلم نمیخواد از چشم شوهرم بیوفتم ولی اون یا متلک مینداخت بهم مثلا سر دو ماهگی بچم من خیلی افسردگی داشتم و کرونا هم گرفته بودم با سه تا ماسک بچه شیر میدادم و گهگاهی بچه گریه میکرد منم عصبی ناراحت میشدم با شوهرم صدامون بالا میرفت بعد روز بعدش خونه مادرشوهرم میدیدمش هی میگفت من بچه میخوام چکار همین که با شوهرم خوب باشم دعوا نداشته باشیم عاشق هم باشیم کافیه 😢 من خیلی غصم میگرفت اما چیزی نمیگفتم چون نمیخواستم اهش دامن بچمو بگیره.
راستی من و این جاریم همسایه یه ساختمونیم
حالا با اینکه از وقتی فهمیدم خیلی خوشحال شدم و دیدمش تبریک گفتم هم خودش هم شوهرش اما مادر شوهرم و شوهرم میگن برو بهش سر بزن. من واقعا دلم نمیخواد برم دلمم نمیخواد بعد بگه حسود بود.