همرو دعوت میکنن تو ویلای شمالشون خانواده ناصر و حاج عمو و چنتا از شریکا
دیگ تریاک میکشن و جوج اینا
بعد دخترناصر با پسر مالک عاشق همدیگن بچم هستن 15سالشون
ماشین مالکو برمیدارن میرن بیرون ناصر میبینه میگ ازاین مالک وپسرش بدم میاد و.. حاج عمو میگ دوتاشونو میفرستم لندن درس بخونن و چی میشه ازدواج کنن و...