مامانم اصن براش مهم نیستم فقط براش داداش و خواهرانش مهمن من مریض نباید. بشم چون مامانم حوصله پرستاری کردن ندتره ولی فامیلش مریض بشه خودشا براشون میکشه من نباید خرج کنم تا اونا پولاشونا ب اینو اون قرض بدن خونه هاشو دست اجی و داداشاش داده با یه اجازه خیلی کم ولی همشون توروش باش خوبن پشت سرش فحشش میدن من دیگه خسته شدم عمرما گذاشتم ب مامانم ثابت کنم منم ک دوست دارم ن اونا ولی نفهمید فهمیدم اونه ک اونا رو دوست داره تصمیم گرفتم از پیششون برم برم یه خونه مجردی بگیرم برا خودم زندگی کنم حداقلش اینه حرص نمیخورم.... شما جا من بودید اینکارو میکردید ؟