میفهمم خیلی سخته ما کلا اینجا هیچکس هیچکسو نداریم گاهی ادم دیوونه میشه دیگه بعد تو فکر کن من ازعید به اینور نرفتم خونه بابام بخاطر بارداری همه امیدم اینه زایمان کنم از تنهایی درمیام واینکه باز گاهی برم پیش بابامینا،درکل شرایط من خیلی بده چون مادرشوهرم توقع داره هرهفته سه روز بریم اونجا و وقتیم میریم اخلاق نداره
تقریبا ۵ ساله که ۴۰۰ کیلومتر دورم و تنها
الانم که با نوزاد ، برام سختتره، خیلی خسته میشم
من همین الآن دلتنگ یه خواستگارم شدم که ردش کردم برای یه شهر دیگه بود
خوب شد تاپیکتون رو دیدم می خواست منو ببره یه شهر دیگه که هشت ساعت با خانوادم فاصله داشت
ای بابا بدتر از منی پس.اره همه میگن بچه خیلی سخته تنهایی و اولاش مخصوصا ولی باور کن انقدر تنهایی کشیدم و فکر وخیال میکنم که میگم فقط سرگرم بچه باشم حداقل کمتر فکر کنم،من روزی نیم ساعت باید با مادرشوهرم حرف بزنم حتما ولی تو این بارداری یه لیوان اب دست من نداد،خداییش کی زندگیش اینجوریه که مال من هست!
مادرشوهر من تو ساختمون من زندگی میکرد ولی یک بارم برام یه غذا نیاورد بگه شاید دلم بخاد. تا شب باشکم حامله گرسنه بودم تا شوهرم یه چیز بده دستم اصلا از قوم ظالمین بودن. وقتی پسرم دنیا اومد با شکم گشنه بهش شیر میدادم ولی اون لعنتی یکبارم نیومد بالا بچمو یه ساعت نگه داره برل خودم غذا درست کنم
ازدواج راه دور رو پیشنهاد نمیکنین اصلا؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
