سلام سلام صدتا سلام 🙋♀️
بیایین یه خاطره از خاستگاریم براتون بگم
شماهم دوست داشتین بگین
من و همسرم سنتی آشنا شدیم ولی به خواست من چندماه باهم رفتیم بیرون تا بیشتر آشنا بشیم
ناگفته نماند همسرم همون جلسه اول بله رو داد از بس من خانم با شخصیت نانازم 🤭😎
تو اون مدت آشنایی من بهش گفتم دوست دارم مهریم حالا هر چی که بزرگترا تصمیم گرفتن تو از خودت بگو به تاریخ تولدم گل یاس تقدیمم میکنی
از خودتم بگو مثلا حرف خودته به کسی نگی من بهت یاد دادما 🤐🤗
روز خاستگاری شد و اوووو چقدر برادراش چونه زدن 🤕🥴
بعد خود جنتلمنش گفت نه همینی که پدر ومادر عروس میگن منم قبول میکنم
برادر شوهرم حالا مهریه دخترش هم همینقدر بودا واسه من چک و چونه میزد
حال من اصلانم به فکر این نبودم همش منتظر بودم تیر خلاص و بزنه گفتم یادش رفته که اتفاقا هم یادش رفته بود داشتم بهش پیام میدادم یواشکی که یهو لحظه آخر يادش افتاد گفت میخوام به مهریه عروس خانم تعداد تاریخ تولدش شاخه گل یاس اضافه کنم 😁
وای برادرشوهرم گفت یعنی چی اصلا مگه تو میتونی مهريشو بدی که همینجوری اضافه میکنی
شوهرمم گفت خودم فکراشو کردم😘
بعد خواهرم اومد آشپزخونه پیشم من میخواستم شیرینی ببرم بهم گفت کلک کی بهش یاد داده بودی
بعدش ما رسم داریم چندتا تکه اساس های بزرگ رو داماد میگیره
مادربزرگم گفت ماشین ظرف شویی همسر شیطون بلام با شوخی و خنده گفت حاج خانم چرا ماشین بشوره خودم همه ظرفاشو میشورم
پی نوشت دریغ از یه بشقاب که برای من بشوره
ولی جاروبرقی جزو وظایف لاینفک خودشه
یهو یاد اون روز شیرین افتادم گفتم به شماهم بگم😘