هیچیم نشد فقط گیج و منگم اصلا حال حرف زدنم ندارم انقد از زنگی سیرم تا حالا چن بار اینجوری خوردم نمیدونم چرا چیزیم نمیشه ولی دفعه اول تا دم مرگ رفتم نمیدونم چرا دیگه هیچیم نمبشه؟
بخدا از عمق وجودم درکت میکنم شوهر من براش مهمه که بقیه بگن وای تو چه ادم خوبی هستی واسه همین پا رو م ...
شوهر منم من همینجوره من کلی واسش تولد میگیرم سالگرد ازدواج و جشن و غافلگیری ولی اون اصلا خوشحال نمیشه به چشمش نمیاد اونوقت خانوادش یه زنگ فقط میزنن انقد اونارو تحویل میگیره خودش ولی واسه من نه تولد میگیره نه وقت تولد نه سالگرد ازدواجمون یادش میمونه لباسم که انگار اون زنه دم یه دقیقه یه تیپ میزنه همش جلوی آینه س