بچه ها ما عقدیم، دیشب به شوهرم
بزنگ زدم گفتم فردا بیا دنبالم بیام خونه شما
حال مامان و بچه ها بپرشم(خواهرشوهرم)
گفت باشه
(اخه وقتی یکی دو هفته نمیرم، میگن چرا نمیای و...)
صبح ساعت ده شوهرم اومد
مامانم براش چای اورد حال مادرشوهرم پرسید گفت خوبن الان داشتن میرفتن خرید و بیان، من شالم پوشیدم رفتیم
رسیدیم اونجا دیدم کسی نیست
چای گذاشتیم و دوتایی شوخی خنده
دیدم شذ یازده ونیم نیومدن
به شوهرم گفتم چرا نمیان
گفتی اصلا من اینجام یا بهشون اطلاع دادی که میام
گفت اره گفتم دیشب
صبح که داشتم میومدم
اونا هم رفتن خرید
گذشت دوازده بهش گفتم ما دو نوبت دکتر داریم
باید بریم
خلاصه زنگ زد
مامانش گفت ما احتمالا نمیایم
یکم ناراحت شدم بخاطر این کارشون هیچی نگفتم
که دوباره زنگ زد ما نمیایم
برنج از دیشب هست یا زنگ بزنین غذا بیارین
خیلی ناراحت شدم
اخه من بعد سه هفته رفته بودم اونم اینکه اطلاع دادم سر زده نرفته بودم
بهش گفتم من برای غذا نیومدم اینجا اومدم ببینمشون
بریم خونه ما، شوهرم میگفت تو حساسی و سخت میگیری
خلاصه رفتیم دو ساعت توی خیابون گشتیم رفتم دکتر 5ونیم اومدیم خونه، اون رفت سرکار
حالا پست بعد میگم دلیل این کارشون رو
توروخدا فقط بگین چجوری رفتار کنم یا چی بگم
خیلی حرمتم شکستن
((بچه ها این رو دخترخاله من نوشته اگ میشه راهنماییش کنید
خودش کامنتا رو میخونه جواب میده))