2777
2789
عنوان

اعتماد

110 بازدید | 17 پست

دوست پسرم بی نهایت عاشقم بود روزای ک من هیچ حسی بهش نداشتم بی منت تمام عشقشم به پام ریخت

اما من مسخرش میکردم پیش دوستام اوایل

یبار هم تو چت با دوست صمیمیم به مادرش فحش دادم

یبار ک گوشیمو جایی جا گذاشته بودم رفت برام برداره تا فردا بهم بده چت منو دوستمو خوند 

کل راز هامو فهمید بکنار همه حرفام راجب خودشم خوند فحش به مادرشم دید

اما اون چت ها مربوط به زمانی بود ک من عاشقش نبودم و اوایل رابطمون بود نه الان

از اون روز دیگ ادم سابق نیس 

باهام کات نکرد چون خیلی عاشقمه گفت بهم فرصت میده اما ادم سابق نیست سرده

و بهم گفت قضیه ازدواجمون بهتره یمدت عقب بیافته و عجله نکنیم

هر محبتی فکر کنین این روز ها میکنم

هرکاری ک باز مثل سابق بشه

ولی تهه وجودش غمو بی اعتمادی میبینم

دیگ نمیدونم چه کنم شما کمکم کنین لطفااا😭

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

میترسم محبت زیادی هم کنم دلش رو بزنم

فقط بهش این پیامو بده 

اون پیاما مال اوایل رابطه بود و من از دستت عصبی بودم یا خودم عصبی بودم نگی داشتم مسخره ات میکردم  

بعد بگو چند روز تنهات میذارم تا با خودت کنار بیای و بتونی ببخشیم 

عشق ها میمیرند...رنگ ها رنگ دگر میگیرند.و فقط خاطره هاست... ک چه شیرین و چه تلخ...دست ناخورده ب جا می مانند
فقط بهش این پیامو بده  اون پیاما مال اوایل رابطه بود و من از دستت عصبی بودم یا خودم عصبی بودم ...

همه این حرفارو زدم 

ازم خواست تنها باشه هرکار کردم نتونستم قبول کنم ترسیدم نکنه بتونه با خودش کنار بیاد ک از من بگذره😢

همه این حرفارو زدم  ازم خواست تنها باشه هرکار کردم نتونستم قبول کنم ترسیدم نکنه بتونه با خودش ...

ترست عادیه ولی کنار میاد

عشق ها میمیرند...رنگ ها رنگ دگر میگیرند.و فقط خاطره هاست... ک چه شیرین و چه تلخ...دست ناخورده ب جا می مانند
نه نگو تنهات میزارم شک تو دلش میوفته مردا خیلی حساسن با یه روز بیخبری هزار جور فکر به ذهنشون میرسه ش ...

اره دقیقا دارم همین کارو میکنم 

کلا ادم بیش از حد حساسی هم هس

همیشه از اینک چقد زود ناراحت میشه تعجب میکردم

واس همینم این اتفاق حکم فاجعه رو داره براش

همه این حرفارو زدم  ازم خواست تنها باشه هرکار کردم نتونستم قبول کنم ترسیدم نکنه بتونه با خودش ...

ن به هیچ وجه قبول نکن فقط بهش بگو بهم فرصت بده واسه جبران اشتباهاتم.. زیاد خودتو درگیر نکن خیلی بهش فشار نیار بزار با گذر زمان بهش ثابت بشه

ن به هیچ وجه قبول نکن فقط بهش بگو بهم فرصت بده واسه جبران اشتباهاتم.. زیاد خودتو درگیر نکن خیلی بهش ...

همینکارارو کردم و کلا خیلی اروم و مهربون تر از قبل شدم

ن ک نقش بازی کنم دلم میخاد ببینه چقد عاشقشم


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز