دفه قبلتر خاب دیدم ک ی معلم قدیمی مهمون ماس . طلاهاش تو خونه ریخته بود .طلاها ریز . دونه دونه پیدا میکردم میدادم بهش
اخرش دوتا تیکه رو میخاسم بردارم برا خودم . اومد پرسید چیزی نیس دیگه اون دوتا تیکه رم بهش دادم . بعدش دوتا اسکناس داد بهم و رف . بابام اومد پرسید چقد بهت داد گفتم دوتا پونصد لیر . یکی برا من یکی خاهرم . گف خب هرکدومش میشه یک و پونصد خوبه