سلام بچه ها من مدنیه با ی نفر آشنا شدم همه جوره محک زدم کنارش واقعا خوشحالم باهم روراستیم کل خانوادش در جریانن و بامنم در ارتباطن و قبولم دارن
هم شغل داره هم آدم خانواده داریه از این پسرای ولگرد نیست ک بیاد مخ بزنه.
تو این مدت همه جوره کنارم بوده و از اول برای ازدواج آشنا شدیم و بدجور عاشق هم شدیم جوری ک مثال زدنیه و من بهش قول دادم همیشه کنارش باشم.
بعد مدتی خانوادم فهمیدن و مادرش به مادرم چندین بار تماس گرفت اما پدرم اجازه نداد بیاد خواستگاری به چندتا دلیل
۱.میگه خودتون غلط کردین قول قرار گذاشتین.
۲.محل کارش شهر دیگس و من ازشون دور میشم.
۳.شناخت ندارع و میخواد دختر ب کسی بده ک بشناسه.
و....
خلاصه ک نتونستم متقاعدش کنم الانم ی خواستگار پیدا شده خودم سعی کردم بپرونمش اونم شرایط خوبی داره و خانوادم موافقن اما من دلم پیش اونه و نمیتونم ب این ازدواج تن بدم.
پدرمم میگه مگه من بمیرم مادرم میگه آتیشت میزنم ....
عشقم میگه بیام باهاشون صحبت کنم ...
همینقدر قرقاطی