رفتیم مسافرت دعوامون شد .یک ماه جدا خوابیدم گفت دیگه راضی نیستم سر سفره م بشینی .همشم تهدید میکرد میبرمت خونه بابات.
منم خیلی مغرورم .زنگ زدم به بابام گفتم .اومد پیش بابام هر چی از دهنش اومد گفت منم اومدم بیرون.یه هفته آهنگهای عاشقونه میفرستاد ج ندادم .یه شب یه دونه از کلیپ هاشو ریپلای کردم از اون شب میگه دیگه نمیخوامت حق نداری برگردی.نمیدونم واقعا نمیخواد یا میخواد به دست و پاش بیوفتم.