سلام دوستان تاپیک قبل از اول ماجرا رو تعریف کردم
دیشب با شوهرم بعد 25 روز قهرش حرف زدم ولی خبر نداشتم که به شوهرخواهرم زنگ زده که چرا زنت به زنم پول قرض داده من صلاح دیدم خرجی بهش ندم خواهرم گوشی رو گرفته و باهم بحث و دعوا کردن به خواهرم گفته بابات مرد نیست که نیومده دخترش رو ببره و حق ندارید بیاید خونه من
بهم گفت نزدیک به سه ساله تا به الان نزاشتم بری خونه پدرمادرت گفتم اونا بیان ببیننت حالا میگم حق ندارن پا بزارن تو این خونه و خانواده ات فقط از پشت پنجره بیان ببیننت.
گفتم من با این شرایط زندگی نمیکنم گفت تا آخر عمرت باید تو این خونه بمونی من مشکلی باتو ندارم زندگیمو دوست دارم تو تقصیری نداری مشکل من با خانوادته گفتم من تورو نمیخوام نمیخوام عمرم رو با تو سر کنم نمیخوام زندگی کنم تو رو به روح برادرت توافقی از هم جدا بشیم گفت فکرش هم نکن گفتم میرم گفت بدون اجازه من حق نداری بری شکایت میکنم. از طرفی چون طبقه پایین خونه مادرشوهرم هستیم میترسم اثاث و جهیزیه ام رو ول کنم برم چون اعتماد ندارم میزنن خورد و داغونش میکنن.
هروقت برم باید با جهیزیه ام برم اما قانونی بخوام پیش برم طول میکشه
من چکار کنم 😭😭😭
