چند سال پیش یک موضوعی رو در مورد شوهرم متوجه شده بودم که خیلی مهم بود و همسرم ازم پنهون کرده بود حتی بارها جون من رو قسم خورده بود که اون موضوع اتفاق نیوفتاده خلاصه تا اینکه از یکی شنیدم این موضوع اتفاق افتاده و شوهرم بهم این همه مدت دروغ گفته حالم به شدت بد شد تمام لباس هام رو جمع کردم گذاشتم تو چمدونم و میخواستم برم خونه مامانم برای طلاق اقدام کنم ولی نمیدونم چرا یهو فکر خودکشی زد به سرم رفتم سراغ قرص ها🙁🙁🙁🙁🙁🙁
بسته قرص اول رو که برداشتم پرانول بود همون که ضربان قلب رو میاره پایین با خودم گفتم وای نه اگه یک بسته بخورم ممکنه قلبم یهو ایست کنه😑😶 گذاشتمش کنار رفتم سراغ بسته قرص آس آ ولی باز با خودم وای نکنه خدایی نکرده برای قلبم خوب نباشه خونم خیلی رقیق بشه🤧🤧اینم گذاشتم کنار رفتم سراغ کدئین باز با خودم گفتم اوه اوه نه ممکنه خیلی خطرناک باشه خلاصه همه ی قرص های تو خونه رو یکی یکی نگاه کردم میخواستم باز کنم بخورم ولی ترسیدم😂😂😂😂😂😂
و در آخر قرص ها رو انداختم تو یخچال توبه کردم و از خدا طلب بخشش کردم یک لیوان آب خوردم با خودم گفتم حیف تو نیست برای چی برای کی میخوای با جونت بازی کنی چی مهم تر از خودت و سلامتیت تو خودت رو بکشی آقا چند وقت دیگه میره زن میگیره این تویی که بدبخت میشی و در ادامه فقط خودمو آماده کردم برای یک دعوای اساسی با شوهرم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
ولی بچه ها قصد ترسوندن نداشتم واقعا میخواستم بمیرم ولی فهمیدم خیلی خیلی خیلی جون دوستم😁
ببخشید طولانی شد دوستان❤
و سخن آخر هیچی مهم تر از خودتون و سلامتیتون نیست انشاالله همیشه صحیح و سلامت باشین🌹😍❤