9شهریور 1400 وقتی سونوnt رفتم با اطمینان کامل از اینکه یدونه نی نی تو دلمه یهو دکترِ سونوگرافی گفت دوقلو ان منو شوهرم مبهوت مونده بودیم جفتمون خیلی ذوق کردیم سونوی nt از ساعت چار بعدازظهر تا هشت شب طول کشید دوقلوهام لجباز بودن هرچی تلاش میکرد دکتر و تکون نمیخوردن خلاصه بعد از کلی تلاش دکتر و حجم عظیم استرس من با ی نتیجه عالی برگشتیم خونه من اون شب تا صبح اشک ریختم خاطره نوشتم و با خدا حرف زدم بهش گفتم طاقت سقط و از دست دادن ندارم خودت هوامو داشته باش تا پنج ماه همه چی خوب بود خیلی خوب وارد 20 هفته ک شدم دوقلوهام آسمونی شدن امشب دارم ب یاد شبی ک از سونو برگشتم و اون سه شب که تو بیمارستان بستری بودم اشک میریزم دلم بدجور شکسته دنیا چقد بی ارزشه من اینجا با گرمیِ اشکام و بچه هام با سردیِ خاک خیلی دلتنگم موندم با یدونه عکس ازشون و کلی حسرت...