داشتم از مسجد میومدم خونه ک تو خیابون ماشینش دیدم اهمیت ندادم رفتم خونه
ساعت ۲ اومد گفت سرکار بودم
ساعت ۵ اینام رفتم کرج
اونموقعی هم ک دیدمش ساعت ۵ اینا بود
خوابید خواستم عکسای عروسی خواهرشو بفرستم واسه خودم کع پیاماشو تو تل دیدم
عکس گرفته بودن تو کافه
زنه رو هم سلطان مراد سیو کرده بود
رفتم بالا تر دیدم دختره عکس اونجاش فرستاده بود
هی میگه بخاطر بچه است
و جلو خودمم لاهاش حرف میزنه
دیگه گذشتم