شما ام وقتایی که همه ناراحتن یا گریه میکنن خندتون میگیره؟ یعنی رسوای عالم شدم دیروز فک کن داداش. زن دداییم از ساختمون. چند طبقه افتاده جوون بود. بعد. داییم اینا. خونه ی ما بودن این خبر رو دادن اولش واقعا ناراحت شدم ولی نه در حد گریه و اینا. بعد زنداییم شروع کرد به گریه کردن از اون ور مامان. احساساتیم. خاله هام و .... منم که مرض این و دارم که کسی گریه بکنه خندم میگیره از. قیافشون نتونستم تحمل. کنم پارت همه من و نگاه کردن منم دهنم. اندازه اسب آبی باز بود دیدم تابلو جلو دهنم رو گرفتم ادا گریه. رو در آوردم بابام چون زیاد فاز گریه نداره با دهن باز نگام میکرد چون به بی احساس فامیل. معروفم الان یادم میفته میخوام از شیشه خودم رو. بندازم بیرون بابام فهمید چهل روز بعد میخواد چهلمم رو بگیره از الان خودم رو آماده کردم خخخخخخخخ
من تو حالت عادی ام میخام با کسی حرف بزنم خندم میگیره چ برسه اینجور موارد ک بزور خودمو کنترل میکنم
تو روزایی که ادم از دشمنش یه زخم میخوره و از آشناهاش هزار تا یاد گرفتم خودم حال دلمو خوب کنم .یاد گرفتم با اینکه خودم کوه دردم اما دور و بریامو شاد کنم و بخندونمشون . یاد گرفتم حتی اگه کسی وقت نداشت برام خودم برا خودم وقت بزارم و ب خودم بها بدم قرار نیست همیشه آدم محتاج نگاه این و اون باشه .اینا رو گفتم که برسم به دلیل تیکری ک گذاشتم من پارسال خودمو انقد قوی دیدم که بدون توقعی از دیگران خودم برا خودم کیک تولد گرفتم و اقوامو ب پیک نیک دعوت کردم امسالم گفتم اینجا تاریخ بزارم جلو چشمم باشه .چون امسالم برا خودم نقشه ها دارم😊 ..یک روز میایی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم اما چشم انتظارت نیستم
من خانه ام را پر از رنگ میکنم...پر از عطر زندگی...نان گرم میکنم ...گل میخرم و شعر مینویسم...و باور دارم کلام فروغ را که زندگی یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی .... .
چن روز پیش مامانم و مامانبزرگم(مامان مامانم)میخاستن برن مراسم... موقع رفتنشون مامانجونم چپ چپ نگاش کردو گفت نخندیا
😂😂
من خانه ام را پر از رنگ میکنم...پر از عطر زندگی...نان گرم میکنم ...گل میخرم و شعر مینویسم...و باور دارم کلام فروغ را که زندگی یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی .... .