2777
2789

یکبار هم بگن خواهر شوهر های محترم چه در حق این عروس بدبخت میکنن، 

من هر چی میخام مثل خانواده خودم بدونمشون خودشون نمیزارن... 

من دو هفته است جراحی بینی کردم، دو تا خواهر شوهر دارم، دیشب شوهرم برای کاری رفته بود خونه مادرش، ساعت 8.30 زنگ زدن به من که تو هم بیا اینجا شام اینجا باشید 


منم با این اوضاع دماغم که نمی تونم ماسک بزنم سختمه، اسنپ گرفتم کلی پول اسنپ دادم، به زحمت ماسک رو گرفتم جلو بینی ام و رفتم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

با ذوقی رفتم گفتم بینی ام رو می بینن بعد عمل، خواهر شوهر بزرگه که متأهله تبریک گفت، ولی کوچیکه که مجرده بر بر نگاه کرد و رفت نشست با اخم سرش کرد تو گوشی، تا آخر شب اخم کرد، اصلا پشیمون شدم از رفتن، یک ساعت تو راه بودم با اسنپ

والا باید این جماعت رو آدم حساب نکرد، خودشون باعث میشن 

باید میگفتم سختمه تازه عمل کردم نمی رفتم 



میگفتی شوهرت بیاد دنبالت واسه چی اسنپ گرفتی.

یک  ساعت راه بود، نمیشد الان مشکلم اسنپ نیست، 


مشکلم اینه که اینقدر هزینه کردم و اینقدر سختی کشیدم 


رفتم اونجا خواهر شوهر کوچیکه مثل چی اخم کرد تا من رو دید و رفت تو خودش تا آخر شب 


به شوهرم میگم دیدی خواهرت سر حال نبست زنگ نمیزدی من بیام، گفت خوب بود قبل اینکه تو بیای 


جالبه همین خواهر شوهرم اینقدر با دامادشون که میشه شوهر خواهرش میگه می‌خنده، با من اخم میکنه 

سخت نگیر  از تبریک نگفتن اون یکی ناراحتی؟به درک که تبریک نگفت مهم نباشه برات تو از کاری که کرد ...

نه فقط تبریک نگفتن من رو ناراحت کرد، میگم بهم اخم کرد و تا آخر شب بهم قیافه گرفت و محلم نداد، تازه از من کوچکتره، من 30 سالمه اون 20، 

با شوهر خواهرش میگفت می‌خندید ولی به من اخم کرد و یه نگاهم نکرد 

یک  ساعت راه بود، نمیشد الان مشکلم اسنپ نیست،  مشکلم اینه که اینقدر هزینه کردم و اینقد ...

خب اگه میگفتی شوهرت بیاد دنبالت اون وقت خودش میفهمید راه دوره و شاید منصرف میشد. منصرفم نمیشد احترامت حفظ کیشد.

به نظر من اسنپ گرفتنه از رفتار خواهرشوهرت بدتر بود. باز سالم بودی یه حرفی.

خود دانبد

خب اگه میگفتی شوهرت بیاد دنبالت اون وقت خودش میفهمید راه دوره و شاید منصرف میشد. منصرفم نمیشد ا ...

نه عزیزم یک ساعت راهه 

ساعت 8 بود، اون بیاد دنبالم میشد 9، برسیم خونه مادرش میشد 10، 

بعدم شوهرم اصرار نکرد که من نتونم منصرفش کنم، اگر میگفتم نمیام و سختمه راحت قبول می‌کرد و ناراحت نمیشد اصلا 


من کاملا با ذوق و خوشحالی رفتم، ولی رفتار خواهرش پشیمونم کرد... 

نه عزیزم یک ساعت راهه  ساعت 8 بود، اون بیاد دنبالم میشد 9، برسیم خونه مادرش میشد 10،  بع ...

خواهرشوهره دیگه. سنشم که میگی کمه. احتمالا اونم دوست داره بینیش رو عمل کنه.

کلا برات مهم نباشه.

به رفتارای بقیه گیر نده تا کی میخایم برا بقیه زندگی کنیم.تو خودت باش و خودت رو ببین..توجه نکن.تازه حرفی هم میگن خودتو بزن به نشنیدن..برا خودت شاد باش زندگی کن ارزش قائل شو.بقیه رو نبین

یک زمان غافل شدم صد سال راهم دورشد**آنقدر بیراهه رفتم تا دوچشمم کور شد(الهی مرا از رحمت خود ناامید مکن-خدایا در اوج نا امیدی و بی پناهی پناهم باش)هر وقت اومدیم برا خودمون یه هدف تشکیل دادیم خوردیم به سنگ و افتادیم زمین ...انگار یا هدف به ما نیومده یا ما به هدف نمیایم...زندگی را بی هدف دوس دارم...خدایا دمت گرم خودت منو به سمت یه هدفی پیش ببر منم راضی ام به رضای تو  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792