منم به خاطر محمد شدید درسم افت کرد از معدل ۱۹ شدم ۱۰ شدید لاغر شدم اولش دایی مو فرستاد که بابام اصلا به داییم محل نداد. مادربزرگم اومد حرف زد گفت نه خودش چند بار اومد گفت نه عموم اومد گفت نه منم کلن درس و ول کرده بودم گفتم کنکورمو بدم بعدش دیگه تموم میکنم بع از ی هفته بعد کنکور بابام فهمید که با اون حرف میزنم جهنم واقعی اونوقت شروع شد.
پدربزرگم اومد حرف زد باز گفت نه جواب کنکور که اومد 15هزار شده بودم گفتم با این رتبه گند چ رشته ای برم به محمد گفتم برو پی زندگیت چون دیگه گوشی هم نداشتم از گوشی قایمکی باهاش حرف میزدم
اما نرفت موند و بدتر وابسته اش شدم . بابام اینقدر مارو محدود کرد که حتی عقدکنون دختر داییم مارو نبردم مونده بودم چیکار کنم ؟؟؟؟ از اونور هم خاله ام اینا بکوب بهش میگفتن ازدواج کن زود باش سودا رو بیخیال