2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

16ساله ام بود ی دختر فوق العاده درسخون بودم تو نمونه دولتی رشته ریاضی درس میخوندم.

تو ی خانواده که پدرم به شدت سخت گیر

کم کم زمزمه خواستگار اینا شنیده میشد منم تو قید و بند اینا نبودم که به مامانم میگفتم بگو نه

تا اینکه پسرخاله ام اومد خواستگاریم به هیچ عنوان راضی نمیشدم میگفتم هیچی نداره  

از بس مامانم رو مخم رفت که پسرخالت خوبه اگه باهاش ازدواج کنی دیگه از گیر دادنت های بابات راحت میشی اونام 4ماه رفتن و اومدن تا من راضی شدم ولی خاله ام میگفت(محمد) پسرخالت راضی به درس خوندنت نیست منم به مامانم گفتم فقط شرطم درس خوندنمه مامانم گفت زنگ بزن بهش خودت بهش بگو اینجا شد شروع دوستی ما

بابام هم چیزی نمیگفت هر وقت شوهرخاله ام زنگ میزد میگفت من به نفع تو حرف میزنم ی جوری رفتار میکرد که انگار جوابش مثبته به خاطر اونم شد که من با محمد حرف زدم حتی در این حین که اون خواستگارم بود دوتا خواستگار داشتم که بابام ردشون کرده بود موند بعد4 ماه اومدن برای جواب که یکدفعه بابام گفت نه

حتی بدون اینکه نظر من و بخواد گفت نه

به معنای واقعی شکستم از اونورم شدید عاشق محمد شده بودم هیچ ایرادی نداشت که بخوام بگم بابام به خاطر اون رد کرده تنها ایرادش شغلش بود که آزاد بود ولی دز این حال از ی کارمند خیلی بیشتر درآمد میکرد . محمد گفت نمیتونم ازت بگذرم میرم و میام تا بابات راضی شه مامانمم در جریان بود چون مامانم تنها رفیق و همدمم بود مامانم گفت آره بابات آروم میشه باهاش حرف بزن

منم به خاطر محمد شدید درسم افت کرد از معدل ۱۹ شدم ۱۰ شدید لاغر شدم اولش دایی مو فرستاد که بابام اصلا به داییم محل نداد. مادربزرگم اومد حرف زد گفت نه خودش چند بار اومد گفت نه عموم اومد گفت نه منم کلن درس و ول کرده بودم گفتم کنکورمو بدم بعدش دیگه تموم میکنم بع از ی هفته بعد کنکور بابام فهمید که با اون حرف میزنم جهنم واقعی اونوقت شروع شد.

پدربزرگم اومد حرف زد باز گفت نه جواب کنکور که اومد 15هزار شده بودم گفتم با این رتبه گند چ رشته ای برم به محمد گفتم برو پی زندگیت چون دیگه گوشی هم نداشتم از گوشی قایمکی باهاش حرف میزدم 

اما نرفت موند و بدتر وابسته اش شدم . بابام اینقدر مارو محدود کرد که حتی عقدکنون دختر داییم مارو نبردم مونده بودم چیکار کنم ؟؟؟؟ از اونور هم خاله ام اینا بکوب بهش میگفتن ازدواج کن زود باش سودا رو بیخیال

مامانم باهام صحبت کرد گفت بشین درستو بخون تا از این زندان راحت شی خیلی سخت بود از زیر صفر شروع کردم درس خوندم اما فکرو خیال محمد نمیزاشت نمیتونستم از اونورم بابام هیچ امکاناتی برام نزاشت حتی نمیزاشت جلو در دربیام چون بهم بد دل شده بود به محمد گفتم ی فرصت بده من کنکور بدم بعدش بیا خواستگاری اگه بابام گفت نه برو دیگه مزاحم زندگیت نمیشم زد تو کنکور رتبه ام شد4هزار انتخاب رشته کردم و مهندس برق قبول شدم حالا محمد میخواد برای بار آخر بیاد خواستگاری سخته ما4سال با هم بودیم حالا سخته که بخوام فراموش کنم اطرافیان هم میگن دیگه بابات قبول نمیکنه 

بگید چطور فراموشش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟      

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792