خلاصه که انقد اینجوری مامانم پشتش بود
یبار شوهرم گفت بدبخت مامانت تو نخ منه واسه همین پشت منه میخواد بامن باشه
من اینو به خانوادم گفتم انگار نه انگار بابامم انکار اصلا نشنید
خلاصه که خدا پشتمو بود خونه ماشینشو گرعتم الان مدتی میگذره از اونا
ولی تو این مدت باز من دلم نیومد باهاشون رفت امد کردم فک کن حتی اسباب کشیم خونه گرفتنم بنگاه هیحا هیجا نیومدن(خونه شهر دیگه بود فروختم اومدم شهرخودمون گرفتم تک و تنها همه کارو کردم اون موقع فقط ی دوستمو شوهرش کمکن کردن
باز من باهاشون رفت امد کردم تو این مدت یبار پشتم نبودن دستمو نگرفتن از کارم اومدم بیرون چون اون شهر بود اوندم اینجا خودم کار ازاد شروع کردم کرونا نزاشت از حیب اجاره میدادم یبار کمکم نکردن حالا
حالا یکی از دوستام از همسرش جدا شده بودن چند وقت پیش شوهر ایشون اومده از بابام منو خواستگاری کرده فک کن من اصلا خبر نداشتم بعد مامانم میگه لابد تو از اول خراب کردی زندگیشونو انقد دلم شکست که نگو منمفقط گعتم نه ولی بازم گفت گفت که زدم به سیم اخر گفتم شاید توام از شوهر سابقم خوشت میومد که طرفش بودی و اونم گعت ساکت موندید بابام جوابشو نداد
اون لحطه خیلی عصبی شدم گفتم الان ناراحتم ولی دلم گرفته خیلی
کسی نیس
خدا رو شکر حق خودتو گرفتی. و روی پای خودت ایستادی. چی بگم حق داری از خانواده ت ناراحت باشی.
عزیزم ، من فکر میکنم بهتره یه شروع جدید داشته باشی
جوونی شما
هر چی که باعث میشه به گذشته فکر کنی رو ، بزار کنار،شده محل زندگیتو عوض کنی،عوض کن!
شما دوبار ازدواج ناموفق داشتی،همین!
برو و خونواده تشکیل بده دوباره،اما بشدت حساب شده و منطقی.
واسه بچت ، تلاش کن و یه زندگیه خوب واسش بساز...
نزار مشکلات و غیره رو رابطه خودت و بچت تاثیر بزاره و بچه دچار کمبود محبت بشه ...
خوشبخت بشی انشالله خانوم گل🥰❤️
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
