بعضی موقع غربت چقدر سخته
من
خیلی سخته واقعا من دوستم عروسی کرده بود از اهواز اومده بود کرج خیلی سختش بود تا چند مدت فقط گریه میکرد
شوهرم تا 7 سرکاره و خسته کوفته میاد دیگه از دلم نمیاد بگم بریم جایی دوتامون غریبیم
وقتایی که دارم ازاراک برمیگردم ناراحت میشم. اونم شوهرم مثلا میگه دلت تنگ شده؟؟ناراحت نشیا. باز میاییم سر میزنیم. این حرفاش منو به گریه میندازه درصورتی که اون لحظه آروم بودم. این بار بهش گفتم دیگه نگو دلت تنگ شده یا مثلا بابا بوست کرد چه حالی شدو اینا
گیسو شما کجا ساکنید؟ چند وقت یکبار میرید؟
منم غربتم واقعا سخته.منم شوهرم از صبح تا شب سر کاره الانم خسته افتاده یه گوشه
گیسو جان حالا باز شوهرت حالتو میفهمه
من آدم وابسته ای بودم واسه همین خودم اولین ملاکم واسه ازدواج 1شهر دیگه بودن بود نا خودمو بسازم. الانم اون جوری که فک کنید غصه دار نمیشم. هم پیش خانواده شوهرمم هم شوهرم نمیذاره ذره ای دلم تنگ بشه. ولی بعضی وقتا با حرفاش منو یاد لحظه خداحافظی مامانمینا میندازه گریم میگیره
منم غربتم اما دیگه عادت کردم . فقط زمانی که عروسی یا مراسمی هستش خیلی دلتنگ میشم اما خوب میگذره
1 هفته بعد عروسیم رفتیم مادرزن سلام. دیگه نرفتیم تا 20 روز. تازه برگشتیم. ولی تصمیم گرفتیم ماهی 1بار بریم فقط
گیسو جون باز تو خونواده شوهرت نزدیکن اما شده غروب جمعه باشه تنها تنها
من شوهرم میاد خداییش خیلی حرف میزنه وواسم وقت میذاره
اتفاقا منم وابسته بودم اصلا دوست نداشتم برم غربت اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد
بعثی وقتها چقدر دلت میخواد بری خوته کسی مثلا مامانت ولی نیستن چقدر سخته.باز خونه خانواده شوهرت هستن ما که اینجا تنها تنهایییم.من که 9 ساله توی غربتم دیگه عادت کردم به رفت وامدها وهمه چی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
