تاپیکایه قبلی من رو بخونین تا بدونین تو چه شرایطی هستم
یک خونواده به شدت دیکتاتور و مشکوک و مبتلا به بیماری پارانویید ( بیماری شکاکی و بدبینی شدید ) دارم ، استقلالم رو از من گرفتن و من رو به خاک سیاه نشنوندن ، افسردگی شدید و بیماری قلبی به خاطرشون گرفتم ، امشب دوستام دیدن حالم خیلی بده گفتن بیا حالت عوض شه یه بادی به کلت بخوره بریم کوه ،
منم قبول کردم و به خونوادم گفتم امشب شیفتم
به بهونه شیفت داشتم میرفتم کوه
رفیقام از خونواده هایه با اصل و نسبی هستن
به خاطر من چن میلیون خرج افتادن
کلی برنامه هاشون رو عقب انداختن و کلی دردسر قبول کردن تا فقط حال دلم خوب شه
وقتی تویه جاده بودیم ، مامانم ب من تماس گرفت و کلی فحش و تهدید و سروصدا ، چون به محل کارم تماس گرفته بودن و فهمیده بودن ک من امشب شیفت ندارم
منم ناچارا بهشون گفتم که اشتباهی فک میکردم امشب شیفتم و الان دارم بر میگردم خونه
وسط جاده خارج شهر نزدیک کوه ، با این همه شرمندگی هایی ک جلو رفیقام شدم ، من رو برگردوندن خونه و الان فقط دارم گریه میکنم از شانس بد و تحقیری ک شدم
شما براتون همچین شرایط مشابهی پیش اومده بود؟
اگ جایه من بودین چیکار میکردین بهتر شه شرایطتون