دوتا بچه دارم یه ۳ساله یه ۱ ساله
پنج شنبه هفته گذشته ظهر که از سرکاراومد گفتم بریم خرید گفت که کاردارم باید برگردم مغازه(پنج شنبه ها بعدازظهر دیگه کارنمیکنه)منم گفتم باشه پس مارو ببر خونه بابام اونم گفت باشه.ماطبقه بالای مادرشوهرمیم رفتیم حیاط اونا که اطلاع بدیم مانیستیم.یهومادرشوهرم ذوق زده گفت مگه دعوت خونه برادرشوهرم نیستیم منم گفتم زنگ نزدن واسه ما خودمونم بی دعوت نمیایم.حرکت کردیم خونه بابام توراه زنگ زد برادرشوهرم که دعوتیدواینا منم گفتم نمیایم میریم خونه بابام گفت به شوهرت بگودوربزنه بیاید منم به شوهرم گفتم دوربزن بریم اونجا بااینکه ساعت۳بود دعوت میکردن.قبول نکرد گفت نمیخواد دیره من دیرم شده.
هیچی دیگه رفتیم خونه بابام شب شوهرم خودش رفت خونه داداشش نیومدخونه بابام .کلی قرزدم که درست نیس من یه ور تویه ور قبول نکرد.کلا عادتشه حرف و کار خونواده خودشو تایید کردن.
ازاونشب لعنتی کلا اخلاقش عوض شده بزور حرف میزنه باهام ه
مش توخودشه عصبیه.دیگه خسته شدم انقد جلو خونوادمواشناوغریبه الکی ازش تعریف کردم.خودشم زده زیر دلش میگه من خوبم من از همه دامادای فامیلتون بهترم....
چیکارکنم دلم نمیخواد دیگه تحملش کنم ازیه طرفم بچه هام گناه دارن....