با خاله شوهرم بحثم شد هی میگفت خواهر شوهرم گ ه خورده غلط کرده که زنگ زده گفته نیان خواستگاری از سعید بهتر گیرش نمیاد گفتم سمیه دوسش نداره گفت تو اصلا سعید و میشناسی گفتم من از حرفای سمیه سعید و شناختم میگه در حد همون پسر خاله دوسش دارم نه بیشتر بعدم سعید شغل ثابت داره خونه و ماشین داره یهو گفت مگه من شوهرمو دیدم مگه تو شوهرتو دیده بودی که زنش شدی مگه همه چی داشت گفتم آره خونه ماشین شغل ثابت بعدم به دلم نشست که قبول کردم زنش شدم گفت هااا تو رو هوا قاپیدیش گفتم من روهوا قاپیدم سه سال خواستگاری کرد بعدم مگه تو از همه چی خبر داری گفت آدم خوب نیس تو زندگی دو نفر دیگه دخالت کنه گفتم آره واقعا راست میگی گفت احترامم خوب چیزیه گفتم نه خب راست میگی زندگی دو نفر دیگه اس گفت خاک تو سر سمیه که با هرکی نشینه حرف بزنه من خالشم اگه چیزی میگم گفتم من زنداداششم غریبه نیستم اومدم بیرون
رفته بود خونه پدر شوهرم به گریه که به عروسات ادب یاد بده و شوهرمو پر کرده بود که البته شوهرم هیچی به من نگفت بعد چند روز پیش تولدش بود خواهر شوهر بزرگم استوری کرده بود تبریک گفته بود خیلی حس بدی دارم میگم چرا من طرف داری خواهر شوهرمو کردم که حالا اون خواهر شوهرم بره استوریش کنه
راستی سعید که اسم مستعاره پسر خاله شوهرمه