اولا عروسیمون همش محکم میزد رو پاهام سرخ میشد جا انگشتاش میموند میگفت از دوست داشتنه یبار همونجوری زد رو پا خواهرش نزدیک بود جرش بده دیگه رو پای منم نزد فهمید چقد کار بدیه من چقد صبورم
اوووو ما همه ی زندگیمون بااین شوخی خرکیا میگذره مثلا جعبه خالی گرفته بود کادو کرده بود منم از خوشحالی کلی گریه کردم بغلش کردم بوسش کردم بازش کردم دیدم نوشته دماغ سوخته میخریم😐