حالم بد بود رفتم درمونگاه نوار قلب گرفتم اما نگفت اصلا كجا داري ميري ساعت ١٢ شب... ديشب ساعت ٢ اينجا ها خيليييي دلتنگش بودم با وحود اينكه مقصر اصلي اون بوده اما رفتم پيشش گفت بهت گفتم نزديكم نيا برو بيرون.... منم رفتم بيرون.... صبح بلند شد صبحونش خورد رفت تو اتاق خوابيد تا الان
دوباره دلم طاقت نياورد رفتم الان بغلش كردم گفت دست به من نزن برو كنار....
اقد دلم شكست كاش منم ميتونستم مغرور و دل سنگ باشم😔 ولي من همون لحظه عصباني ميشم و همون لحظه داد ميزنم بعدش اروم ميشم كينه اي نيستم
اما شوهرم زود جوش و كينه اي هست ... با هام قهره😞😞😞
يعني باز برم سمتش؟؟؟ با چشاي پر اشك دارم مينويسم