من خیلی دیدم زن و شوهرا باهم دعوا کنن تو خیابون
البته شایدم زن و شوهر نبودن دوست بودن نمد
ولی یدفه ما تو شیرینی فروشی بودیم مرده اومد شیشه هارو شکست
ی تیکه اجر دستش بود روانی بود
صاحب شیرینی فروشی گریه میکرد
بابام فوری دستمو گرفت رفتیم وگرنه میزد میکشتمون مرتیکه روانی 🤧🤧🤧