سلام بچه ها وقتتون بخیر داستان از اونجاست که بابام دوتا از شلواراشو داد به من براش تعمیر کنم خواهرمم که طلاق گرفته هم شلوارشو داد گفت برام تنگش کن و جای کمربند بزار منم اوردم تنگ کردم و بردم بدم بهشون خونه نبودن گزاشتم رو تو خونه و اومدم کلید دارم خودم
بعد تقریبا ساعت یازده و نیم خواهرم زنگ زد که اضافه این شلوارو قیچی کردی منم گفتم اره
تا اینجا نه
خب
بعد شروع کرد به داد هوار که بیخود کردی که قیچی کردی منم گفتم حالا مگه چیشده و ادامه داد ریدی تو شلوارم کردیش به یه شلوار خونگی من گفتم پیلی بده تو ندادی تو که بلد نیستی بیخود میکنی دست میزنی و میبریش بگو بلد نیستم
این دفعه مقصر نبودی
ولی دفعه بعد بخوایی براش خیاطی کنی مقصر خودتی
منم داد زدم گفتم داد نزن داد نزن اول بعدم خیلی خیلی بیخود کردی زنگ زدی اینجوری داد بیداد میکنی نوکرت که نیستم خرابم شده فدا سرم پولشو میدم و قطعش کردم و زنگ زدم به مامانم
تموم شد منو خبر کن بیام بگم😄
وا خب اون مقصره تا اينجا
مقصره دیگ
حالا چرا پیلی ندادی
که اره پول شلوارش چقدره بفرستم مامانم با یه لحن مسخره گفت ۵۰۰ هزار من شوهرم بیکاره یعنی پولشو نداری بدی منم گفتم که از طلا که نبوده پونصد هزار فردا میرم نمونه اشو براش میخرم
خب حالا جدایی خواهرتون چ ربطی داشت عزیز😑🤐
دوباره مامانم زنگ زده که اره مرض رفت تو دلت و شلیطه و داد و بیداد
