عموم و زنش و بچه هاش اومدن خونمون، بعد مامانم و زن عموم قرار شد خورش و برنج بزارن منو دختر عموم هم سالاد درس کنیم.
آقا من باز جوگیر شدم هی اصرار کردم من سالاد درس میکنم و دختر عموم(۲ سال از من بزرگتره) میگف نه.
آخر سر انقدر رو مخش رژه رفتم گفت باشه اصن همش با خودت.
نصف خیارو میخوردم نصف دیگش رو برای سالاد میذاشتم😐🤦♀️
هی گفتم کم نمیاد آخر سر دیدم کل سالاد شد یه پیش دستی😶😐
بردم سر میز همه یجوری نگام میکردم انگار قتل کردم🥺
هیچکی هم از سالاد نخورد:/
گند زدم یا ریدم کلا؟!:/