ب همه چی کار داره
با تاب میخوابیدم و تو اتاق جداگونه بودیم صبح پامیشدم میدیدم مادرشوهرم بالا سرمونه
تو اتاق ما میومد و میرفت
تازه من اول میگفتم خدایا مگه دستمال نریختیم پس کو
نگو خانوم صبح ب صبحا ک ما خوابیم میومد تو اتاق ببینه من چجوری با چ لباسی بغل شوهرم خوابیدم بعدشم دستمال رو با دستش جمع میکرد و میرفت از اون ب بعد ک رفتم خونشون حتی تاب هم نپوشیدم شبا لباسای باحجاب میپوشیدم دستمال هم میبردم مینداختم توالت ک نخواد اینکارارو بکنه
ماه های اول عقدم ما پیش هم زیاد بودیم
سردرد میگرنی شده بودم
همه جا پر کرده بود ک لابد دخترنیست حاملس منم رفتم گواهی ب ک ا ر ت گرفتم انداختم جلوش
ب شوهرمم کاراشو گفتم باهاش دعوا کرده بود
تازه ب مامانمم زنگ زده ک نکنه دخترت حاملس