امروز تو باغ کنار آتیش بودیم رفتم ی چیزی بیارم برگشتنی دیدم نشسته جاریم ازش عکس میگیره بعدم آقا بهش اصرار میکرد بشین منم از تو عکس بگیرم شوهرم تا دید دارم نزدیک میشم زود گف بیا بیا ازت عکس بگیرم منم از همون دور داشتم چپ نگاش میکردم رسیدم جاریم دست و پاشو گم کرده بود زود رف