مادرشوهرم سرخود مهمون دعوت کرده بود دیروز مهمونامونم چار پنج نفرن و فوق العاده خوش اشتها ..دیروز مادرشوهرم غذاپخت امروز به من گف تو بپز (مهمونامون قراره زیاد بمونن )خلاصه منم پسرم داره دندون درمیاره بیقراره تب داره گفتم باشه رفتم بالا ناهار پختم رفتم تو اتاق پسرمو بخوابونم مهمونمون اومد قابلمه رو برداشت برد پایین ..خداشاهده یه کلام نگفتن بیا پایین غذابخوریم خلاصه حاضر شدن برن پارک من بالا تنها پای گهواره پسرم بودم دخترشون اومد گف براتون غذانگه داشتن ..پسرم ک بیدار شد رفتم دیدم تمام پسمانده های غذارو ترکیب کردن تو بشقاب برا من ..فقط دارم حرص میخورم و ناراحتم خیلی کارشون زشت بود خیییییلی