واقعا نمیتونم خودمو بفهمم
چرا نمیتونم دلخوریم رو به آدما نشون بدم؟ چرا حتی وقتی حق با منه بازم با لبخند آدما و یه روی خوش، همه چی از یادم میره اما در مقابل همون آدما در برابر اشتباهات سهوی من یه عالمه جبهه میگیرن و حق به جانب میگن حتی معذرت خواهی هم نمیتونه درستش کنه
واقعا گاهی از دست خودم عصبی و کلافه میشم دلم میخواد بتونم به آدمای دورم حالی کنم دلخورما فقط کینه به دل گرفتنو دوست ندارم، کاش بتونم بهشون بگم منم میتونم بیمحلی کنم، عصبی شم، داد بزنم و حرفای زشت بارتون کنم فقط دلم نمیاد دل بشکنم
حتی همسرم هم اینو متوجه نمیشه، خودش عصبیه و زود از کوره در میره هرحرفی دلش میخواد میزنه، به خونوادم به اصل و نسبم، به زادگاهم حتی به روزی که دنیا اومدم و پدر و مادرم لعنت میفرسته اما کافیه همون لحظه ها منم کنترلمو از دست بدم و فقط با صدای بلند بگم تمومش کن اون وقته که انگار بنزین ریختی رو آتیش وجودش، هزار برابر شعلهورتر میشه و میگه سر کی داد زدی؟ چطور جرئت کردی؟ تو به چه حقی به خودت اجازه میدی حق به جانب باشی؟
سکوت میکنم میگه لال نباش
حرف میزنم میگه ببند دهنتو، منطق نداری، حرف زدن بلد نیستی، صدات تو مخه
بهش میگم همینا رو من بهت بگم چه حالی میشی؟ میگه دهنتو پاره میکنم دیگه بعدش زنده نیستی که
چرا پس قبل ازدواج همه طیف آدمی که با من در ارتباط بودن میگفتن منطقی هستم ولی حالا از هر سمتی و راجع به هر موضوعی با این آدم صحبت میکنم میشم بی منطق و مزخرف و بی فهم و شعور؟
دلم هزار تیکه میشه هربار به این فکر میکنم که چقدر اعتماد به نفسمو از دست دادم، چقد دیگه از خودم حالم بهم میخوره، چقد دیگه نمیتونم سرسوزنی رو خودم حساب باز کنم و فکر میکنم واقعا بیمنطق و بی فهمم
تازه ازدواج کردیم اینه اوضاع چندسال دیگه چی از من میمونه؟ یه جسم فقط؟