نمیتونم خونرو تحمل کنم دیگه
حالم از موندن بهم میخورههه
از خونوادم متنفرم
ازینکه صب بیدار میشم مامان بابام تو خونن و صداشون همه ی حرفاشون رو مغزمه شب تا صب باید تحملشون کنم
حتی واسه بیرون رفتم باید جواب پس بدم
کسیو ندارم برم بیرون
بیست سالمه انگار ۵۰ سالمه
دلم میخواد خودمو بکشم
مردم روز بروز زندگیشون بهتر میشه
واسه ما هر روز بدتر میشه
حتی ی خونه ام نداریم خیلی بدبختیم
تو جهنم دارم زندگی میکنم
میخوام بمیرم فقط