بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
باورتمیشه اصلا نمیرفتم خونه مادرشوهرم.چون شوهرم کلا شغلش شمال بود و خودشم از خانوادش دور بودش.خانوادش کرج بودن بجز پدرمادرش.گاهی میرفتم کرج اما یکبار حتی خونه خواهرشوهرام یا جاریام نخوابیدم با خالم جاری هستم همش خونه خالم بودم و ی خاله دیگم که کرج بود اوناام میگفتن بیا چرا نمیای میگفتم که نه من اینجا راحتترم و از اینچیزا.خونه اوناام درحد ظرف شستنو جمع و جور سفره.اما با خالم راحتیم خیلی حتی الانم شده که جاروبرقی اینا بکشم خونشو
بهت فکر میکنم هرروز،ازت دل میکنم هربار،ولی چشمات تو عکسا نمیزارن برم انگار.🖤فقط کارم شده گریه،همش دلتنگ و افسردم، یجوری تو خودم میرم خودم فکر میکنم مردم.یه گوشه بی تو میشینم، یه گوشه ماتو مبهوتم،یه روزی زیرو میشم یه بمب از جنس باروتم.
والا من راهم دور نبود کلانم دوماه بیشتر عقد ونامزد نبودم ولی وقتی می رفتم خونشون می موندم اهل تعارف اینا هم نیستم اوناهم نبودن پدر شوهرم روز اول که رفتم خونشون گفت عزیز اینجا خونه خودت بریز وبپاش تو دیگه دختر خودمی .منم راحت بودم بلاخره کارم می کردم حتی غذا هم درست می کردم خودم نه اینکه اونا بهم بگن پاشو انجام بده
منم اکثرا همسر میومد من اصلا راحت نبودم با اونا هنوزم بعد ۷سال همونم اصلا نمیرم
بهت فکر میکنم هرروز،ازت دل میکنم هربار،ولی چشمات تو عکسا نمیزارن برم انگار.🖤فقط کارم شده گریه،همش دلتنگ و افسردم، یجوری تو خودم میرم خودم فکر میکنم مردم.یه گوشه بی تو میشینم، یه گوشه ماتو مبهوتم،یه روزی زیرو میشم یه بمب از جنس باروتم.