پدرم...من در کودکی هایم خاطرات باهم بودنمان را خوب به یاد دارم...من میخواهم برگردم به همان روزها که بی دغدغه پا به سمتت تند میکردم و در آغوشت میپریدم و تو مرا بوسه باران میکردی....دلم میخواهد به کودکی هایم باز گردم به همان زمانی که وقتی تورا توی محل کارت دید اشک از چشمانم جاری شد و گلایه کردم از اینکه چرا صورتت خاکی ست...دلم میخواهد به بازی هایمان در کودکی ام سری بزنم همان بازی هایی که باهم به عروسی میرفتیم و من مادرت میشدم و تو نی نی کوچولوی من...دلم میخواهد به آن شب هایی برگردم که خسته بودی و من ازت داستان میخواستم و نه نمیگفتی...داستان پروانه خانم به جانم میدادی و من از لحظه به لحظه اش لذت میبردم...دلم هرگز نمیخواست بزرگ شوم تا بفهمم زمانی که به اغوشت میدویدم کمرت درد میکرد...زمانی که تو را در محل کارت دیدم و آنگونه کودکانه اشک ریختم به جای اینکه بیایم و بر دستانت بوسه زنم که به خاطر من زحمت میکشد عرق سردی بر پیشانی ات نشسته بود و من کودک نفهمیده بودم با اشکم چه بر سر حس پدرانه ات اوردم...دلم هرگز نمیخواست بزرگ شوم تا بفهمم که در تک تک آن بازی ها خستگی در چشمانت فریاد میزد و من کودک نمیفهمیدم که از صبح زود سرکار رفتن و تا آخر شب سخت کار کردن چقدر خستگی دارد...دلم نمیخواست بزرگ شوم تا بدانم داستان پروانه خانم واقعی نیست...داستانی که تو با عشق برایم میگفتی و من با عشق گوش میدادم و تصور میکردم دیگر واقعی نیست....اما فقط دلم میخواست بزرگ شوم و بدانم باید بیشتر قدرت را دانست...تو با وجود مشکلات خودت اما بازهم برای من کم نگذاشتی...تمام سعیت را کردی که برای من بهترین باشی که من روزی مثل امروز به بودنت و داشتنت افتخار کنم...
بیشتر از هر زمانی دوستت دارم مرد زندگی من...
انشالله همه پدرها سلامت باشن
پدرم کرونا دلتا گرفتن فقط به خاطر بی فکری افرادی که مثلا نزدیکترینشن و مثلا باید جانش برایشا مهم باشد...اما ممنون میشم اگر برای به دست اوردن سلامتیشون یه صلوات مهمونم کنین